وصیت پدر

بر اساس یک داستان واقعی

نویسنده : علیرضا ملکی ( خاطره )

در ادامه بخوانید .

نظر فراموش نشود.

وصیت پدر
براساس یک داستان واقعی
نویسنده : علیرضا ملکی ( خاطره )
پسری هنگام مرگ پدرش بالای سر او آمد تا آخرین وصیت های او را بشنود.
پدر گفت : پسرم من سه وصیت دارم اگر تا به امروز از من نافرمانی کرده ای اشکالی ندارد دوست دارم حداقل به این سه وصیت من عمل کنی که من خیر تو را می خواهم
اولین وصیت من به تو این است هرگاه خواستی خانه ات را تعمیر کنی از کلندون خانه ( قفل هایی چوبی که قدیم به درب خانه هامی زدند ) شروع کن.
دوم : هرگاه خواستی قمار کنی آخر شب با رئیس قمار بازان مبارزه کن.
وآخرین آن این است : هر گاه زن زیبا رویی( غیر از زن خود ) دیدی و خواستی با او جمع شوی اول صبح به دیدار آن زن برو.
پدر فوت کردو چند سالی گذشت روزی زنش به او گفت : قفل در ( همان کلندون) خراب شده و باز نمی شود ، مرد آمد و کلندون را از جای کند عامل خرابی فقط یک کلوخ بود خواست تا کلندون را دوباره سر جایش بگذارد ، گچ برای ساختن خواست اما در خانه نیافت. به تک تک همسایه ها سر زد و از آنها گچ خواست ولی باز نیافت تا روزش شب شد . شب به خانه آمد و به زنش گفت : حالا معنی حرف پدرم را می فهمم .
روز بعد مرد با هر زحمتی کلندون را درست کرد و گذشت تا یک روز که هوس قمار کرد گفت می خواهم به حرف پدر عمل کنم و آخر شب با رئیس قمار بازان قمار کنم .
شب شد او رفت و سراغ بزرگترین قمار باز را گرفتوقتی او را دیدقمار باز گفت : من الان هیچ پولی ندارم که بخواهم غمار کنم باید صبر کنی فردا من مسابقه بدهم و از دیگران ببرم بعد با تو قمار کنم
مرد به این نکته پیر برد که عاقبت قمار نیستی است و پدرش برای اینکه او را به این حقیقت برساند به او این چنین وصیت کرده.
روزی زن زیباو آراسته ای دید و به او هوس ورزید با خود گفت : این را هم می خواهم طبق حرف پدرم عمل کنم او که فرار نمی کند فردا صبح اول وقت به وصالش می رسم صبح که رفت زن زشتی را دید با چشمهای ورم کرده و حالتی عجیب طوری که از او وحشت کرد
گاهی اوقات صبر باعث بهتر دیدن می شود و این آخرین درس پدر بود.
پایان 21 / 3 / 1392

منتظر دید گاه هایتان هستیم

داستان پنجم- تازه یادش افتاده بود خدایی هم هست

داستان کوتاه کوتاه - داستان چهارم - سلام

داستان سوم - وصیت پدر

داستان دوم - راز مادر ( حرمت خاک پدر )

داستان کوتاه کوتاه - داستان اول - انتظار

قصه ی من

قمار ,وصیت ,پدر ,کنم ,شب ,خانه ,کلندون را ,او را ,می خواهم ,به این ,وصیت پدر ,واقعی نویسنده علیرضا ,داستان واقعی نویسنده

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آموزش های ویژه در دست شما! پایان نامه رشته علوم اجتماعی سواد آموزی وپرسش مهر در سال رونق تولید همه چیز در یک نگاه negareyehtouba دیدبان فیلم باز کانون فرهنگی تبلیغی نورالهدی elec2020 baghcespdiar